صفحه شخصی حمید بناپورغفاری    
 
نام و نام خانوادگی: حمید بناپورغفاری
استان: آذربایجان شرقی - شهرستان: تبریز
رشته: کارشناسی عمران - پایه نظام مهندسی: ارشد
شغل:  طراح پایه ارشد سازه
شماره نظام مهندسی:  2339
تاریخ عضویت:  1389/11/21
 روزنوشت ها    
 

 روزمره گی، عین مردن است بخش عمومی

16

روزمره گی، عین مردن است

حتی اگه شب رو دیر خوابیدی ، صبح زود بیدار شو !
زیر بارون راه برو ، نترس از خیس شدن !
هر چند وقت یه بار یه نقاشی بکش !
توی حموم آواز بخون ، آب بازی کن ، چه اشکالی داره ؟!

بی مناسبت کادو بخر ! بگو این توی ویترین برای تو بود !
در لحظه دست دادن به یه دوست ، دستش رو فشار بده !

لباس های رنگی بپوش !
آب نبات چوبی لیس بزن !
نوزاد فامیل رو بغل کن !
عکسات رو با لبخند بگیر !

بستنی قیفی بخور !
زیر جمله های قشنگ یه کتاب خط بکش !
به کوچیکتر ها سلام کن !
تلفن رو بردار و به دوست های قدیمیت زنگ بزن !

برو دریا ، شنا کن !
هفت تا سنگ بنداز تو دریا و هفت تا آرزو کن !
به آسمون و ستاره ها نگاه کن !
چای بخور ، برای دیگران هم چای دم کن !

جوراب های رنگی بپوش !
خواب ببین !
شعر بگو !
خاطرات قشنگ رو بنویس !

بالا بلندی ، وسطی بازی کن !
قاصدک ها رو بگیر و آرزو کن و فوتشون کن !
خواب بد دیدی بپر ، حتما یه لیوان آب بخور !


باغ وحش برو ، شهربازی ، چرخ و فلک سوار شو !
جمعه ها کوه برو ، هر جاش که خسته شدی ، یه ذره دیگه ادامه بده !
نون خامه ای بخر و با لذت بخور !

قبل خواب کارای روزت رو مرور کن !
هیچ وقت خودت رو به مردن نزن !
نفس های عمیق بکش !

به دردو دل دیگران با دقت گوش بده !
سوار تاکسی شدی بلند سلام کن !


چون ...

هر جا وایستی ، مردی !!
زنده باش ، زندگی کن !

برای زنده موندن از داشته هات غافل نشو !
قدر همشون رو بدون ، بگذار زندگی از اینکه تو زنده ای ، به خودش ببالد !

و در آخر : روزمره گی ، عین مردن است !

پنجشنبه 6 بهمن 1390 ساعت 09:54  
 نظرات    
 
مجید صابر 19:20 پنجشنبه 6 بهمن 1390
1
 مجید صابر
در مراسم جشن و عروسی دوستان و اصولا مراسم شادی تا می تونی برقص یادتون باشه معلم ثانی چون رقص بلد نبود دوم شد !
علی علیزاده 23:40 پنجشنبه 6 بهمن 1390
1
 علی علیزاده
ممنون از شما
مائده علیشاهی 10:55 آدینه 7 بهمن 1390
1
 مائده علیشاهی
بسیار ممنون
مجتبی غفرانی 19:10 آدینه 7 بهمن 1390
0
 مجتبی غفرانی
مرسی
شهره هوشمندراد 22:02 آدینه 7 بهمن 1390
0
 شهره هوشمندراد
همیشه سعی کردم روزمرگی نکنم، زندگی کنم، همین طور. اما
وقتی قاصدک چیدم و فوت کردم و از اتفاق چشمی دید نگاهش شد عاقل اندر سفیح!
اگر زبان "نه" گفتن به کام نداشتم هر چه بار بود به دوشم نهادند.
اگر به درد و دل دیگران گوش دادم ، چونان که منم، بازهم به وقت پر بودن از فریاد بی صدا گوشی نبود که مرا بشنود.
ولی من باز بهار که چمن پر می شود از گل زرد، قلبم لبریز شادی می شود
و گاه راه رفتن چشم به بالا و سر به اطراف می چرخانم تا دیدن پر زدن دسته جمعی و به یکبار گنجشکها از روی شاخه ها را از دست ندهم.
و همیشه غنچه کردن زنبق کنار باغچه در بهار و لانه کردن قمری روی تاقچه را به فال نیک می گیرم.
و هنوز تعبیر یک خواب شیرین را عین خوشبختی می دانم.
جلال بهرامی 23:22 آدینه 7 بهمن 1390
0
 جلال بهرامی
آرامش عجیبی گرفتم.بسیار ممنون
م افتخاری 11:50 شنبه 8 بهمن 1390
0
 م افتخاری
جالب بود